دعا کنید

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 2:14 صبح

30 خرداد 1383

سلام

نکته مهم : به برکت خل اعظم وبلاگ جناب آدم هم به نون و نوایی رسیده

نکته بعد : یه بار مثه آدما قشنگ نشستم نوشتم ولی لیاقت نداشتید بخونید واسه همین همش پرید

نکته بعد تر : من میخوام به نیت سلامتی خل ۰۰۰ چهارده هزار صلوات بفرستم هر کی مایله میتونه هر چند هزارتایی که میخواد بفرسته را توی قسمت پیام ها بنویسه تا خدای ناکرده زیادش نشه

نکته آخر : فردا که یکشنبه باشه رئیس خلا میره زیر تیغ جراحی .

 خیلی براش دعا کنید . خیلی خیلی خیلی ...

 




کلمات کلیدی :

گزارش یک ملاقات

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 2:13 صبح

27 خرداد 1383

سلام

اونایی تون که از بر و بچ کانون هستید حتما خبر تصادف خل اعظم را شنیدید . امروز عصری خدا نصیبمون کرد به همراه والده گرامیمون بریم و به عینه ببینیم ... شنیدن کی بود مانند دیدن ؟! اصلا خبر به این مهمی را هیچ کس تا نبینه باور نمی کنه . فکر کردم دارم میرم ملاقات یه خلی که الان صد درجه خلتر شده ولی تازه به خودم اومدم فهمیدم خیلی زودتر از اینا باید آیدی خل می گرفتم ... اونی که از همه عاقل تره اول از همه خودشو به خلی زده ...بهلول ... خل اعظم

از چی بگم ؟! از کجا بگم ؟! اولش که وارد شدم ......( هیچی بگذریم ... دلتون سوز )

آخی ... بیچاره خل اعظم .... دفعه اول بود ملاقات تصادفی می رفتم چقدر با خودم کلنجار رفتم که یه وقت نخندم سوتی بدم ولی این خله باز دست از شیرین زبونی هاش بر نمی داشت .

گفتم :خوبی؟ چته ؟ کجاهات درد می کنه؟

 گفت : یه بادمجون اینور صورتم در اومده یه بادمجون اون ور صورتم .

گفتم : نمی خوای تو وبلاگت چیزی بنویسیم ؟

گفت : بگو موتور سواره تا منو دید خواست از خل اعظم امضا بگیره ولی با سرعت اومد زد بهم .

گفتم : چرا عینکت شکسته ؟

گفت : چون دید من تصادف کردم از ناراحتی خودشو انداخت زمین خود کشی کرد .

یکی از مشفقان جمع : از بس خوش زبونی کرده چشمش زدن ... عزیزم کمتر صحبت کن ... آدم تصادفی که اینقدر حرف نمی زنه

والد گرامی شان در تایید صحبت های مشفق و بقیه جمع نگاه پر معنایی می کنن .

از اونور یکی از اقوامشون میگن : توی کامپیوتر اسم خودشو گذاشته خل ... آخه کسی که .... ( یه چیز خوب ) هست که به خودش نمیگه خل .

با اون حال وخیم صورت ورقلمبیده و چشمای قیری ویری رفته از درد گفت :

کسی که عاقله گناه نمی کنه کسی هم که گناه می کنه پس عاقل نیست چون ما معصوم نیستیم پس همه مون یه درجه خلیم .

سکوت .... سکوت.... سکوت

همه راضی شدن .

چقدر حرف زد ... من که حالم از اون بدتر بود . یادم نیست چی گفت . فکر میکردم اومدم ملاقات یه تصادفی . غافل از اینکه اومده بودم کلاس بینش اسلامی ... سیل آیات و روایات از گونه شکسته اش روان بود .

والا نمی دونم چی بگم . از مشکلات سیاسی که با یه نفر به هم زده بود حرف زد . نامه ای که براش نوشته بود و جواب اون بنده خدا ... ای خدا... جالب بود ... همه خندیدن ... در دل گریستم .

پدرش از اون ور چشم غره میره ... بسه دیگه . اینقدر صحبت نکن

حرف که میزد درد یادش میرفت . بذار بگه اشکال نداره . بذار حرف بزنه . روحیه من که از دیدن چهره ی داغونش خراب شده بود درست شد . دلداریم داد .

چقدر تو اون نیم ساعت ازش یاد گرفتم . اسمشو گذاشته مثل خلا . ولی من ... عین خلا ... خود خلا ...

رفتم ملاقات بیمار... پی به بیماری صعب العلاجم بردم .

خواستیم بریم دوباره اون ناصح مشفق و دوباره نصیحتی در باب کمتر صحبت کردن .

مثلا گوش کرد . یه شعر برامون خوند . ( امیدوارم که درست بگم )

نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر                             هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر

پایان

چون به خودم قول دادم همیشه معرفی یه لینک هم داشته باشم و با ملاقات این بهلوله دارم سر عقل میام ( چه ربطی داشت نمی دونم ) خلاصه یه سایت معرفی می کنم . خودتون برید ببینید .. مسابقه وبلاگ نویسی هست.

http://imam-javanan.com




کلمات کلیدی :

میخ های روی دیوار

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 2:8 صبح

18 خرداد 1383

 

سلام

حیران بودم و سرگردان که چاره انحراف وبلاگ نویسی ایرونی ها چیه؟! ... با خودم گفتم اگه وبلاگ فقط یه موضوع داشته باشه و ملزم به نوشتن درباره همان یه موضوع باشه دیگه به خاطره نویسی و اراجیف بافی منجر نمیشه ... حاصل این افکارم سه تا وبلاگ ناکام بود که معرف حضور بعضی ها هست .... دیدم نه خیر اقا ... اینم چاره نشد . گفتم دل به دریا میزنم ، وبلاگ بی موضوع می‌سازم ، ولی به جای اینکه وبلاگ را ملزم به حفظ یه خط و جهت بکنم خودم را حفظ می‌کنم .

و این شد یه شروع تازه ... البته هنوز یه قانون قوانینی برای خودم دارم . مثلا اینکه هر دفعه که مطالب را به روز کردم غیر از دستنوشته های خودم باید یه مطلب با منبع معتبر و معرفی یه لینک یا سایت اینترنتی داشته باشم . تا ببینم این ره که می روم به ترکستان میرود یا خیر ... از همه دوستان عزیزم هم تقضا دارم اگه دیدن این وبلاگ داره به بیراهه کشیده میشه منو از نظراشون محروم نکنن . هر چی باشه المومن مرآه المومن

 

چون سایت رهپویان و مرید و مرادهای کانون به گردن ما حق دارن بهتر دیدم اولین سایت باشه ... خب حالا باید معرفی کنم .( هر چند کسانی که کانونی نیستن و این وبلاگ را میان خیلی محدود هستند )

سایت رهپویان وابسته به کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز . برای آشنایی با کانون می‌تونید برید تو همون سایت بخونید . صفحه اول سایت خیلی شلوغه پر از لینک مینک ولی نصفش تکراری و بقیش هم وبلاگ هست . هر واحدی واسه خودش وبلاگ داره که به نوبت به روز میشن . اگه کسی میخواد با بچه های کانون بیشتر آشنا بشه تالار گفتمان را بهش معرفی می‌کنم ...( تذکر : همه اعضای تالار از پامنبری های سید نیستن ... شاید یکی مثه خودم ) در کل سایت خوبی هست و خیلی بیشتر از یه بار رفتن می ارزه .

راستی سید هم یه وبلاگ داره . جناب حجه الاسلام و المسلمین سید محمد انجوی نژاد . بعضی ها میگن انجوی ( به فتح ا ) و بعضی ها میگن انجوی ( به کسر ا ) به هر حال تایپش که یه مدل هست ... ایشون هم کلی به گردن ما حق دارن .... و الی آخر

 

میخ‌های روی دیوار

پسر بچه‌ای که اخلاق خوبی نداشت پدرش جعبه‌ای میخ به او داد و گفت : هر بار که عصبانی می‌شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی . روز اول پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . چند هفته گذشت . پسر بچه همان طور که یاد می‌گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند ، تعداد میخ‌های کوبیده شده به دیوار کمتر می شد . او فهمید که کنترل عصانیتش آسانتر از کوبیدن میخ‌ها بر دیوار است . این را به پدرش گفت . پدر پیشنهاد داد هر روز که می‌تواند عصبانیتش را کنترل کند یکی از میخ‌ها را از دیوار بیرون آورد . روزها گذشت و پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ‌ها را از دیوار بیرون آورده ‌است . پدر دست پسر را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخ‌های دیوار نگاه کن ! دیوار  دیگر هرگز مثل گذشته نمی شود . وقتی تو در هنگام عصبانیت حرف‌هایی می زنی آن حرف‌ها هم چنین آثاری بر جای می‌گذارند . تو می‌توانی چاقویی در دل انسان فرو کنی و آن را بیرون آوری اما هزاران بار عذر خواهی فایده ندارد . آن زخم سر جایش است . زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناک است .

 

مجله سلام بچه‌ها- اردیبهشت 83

 




کلمات کلیدی :

یادی از امام

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/6 1:45 صبح

ایست

امروز که شانزده خرداد هشتاد و شش هست یادم آمد سه سال پیش در همچین روزهایی اولین پست وبلاگ شخصی ام را در پرشین بلاگ ارسال کردم ( بعدا منتقلش کردم به بلاگفا و بعد  پارسی) البته از یک سال قبلش پستهای پراکنده داشتم . از آرشیو بیرونش کشیدم تا با خودم تاملی کنم سه سال عمر بسته زبان را به چه گذراندم... شما هم تفکری کنید... سه سال یا سه ماه یا حتی سه دقیقه برای خواندن این چند خط....

12 خرداد 1383

دل حریم کبریاست

حجت الاسلام و المسلمین برهانی : مرحوم آقای واعظ زاده خوانساری که از علما و بزرگان عرفان و اهل منبر بود با امام خیلی مانوس بود .یک روز به من گفت : آقای برهانی امروز بیا به زیارت حاج آقا روح الله برویم . به محضر امام رفتیم . با توجه به سوابق رفتاری که این دو با هم داشتند امام به او فرمود : آقای واعظ زاده ما به خاطر رفاقت با شما همیشه بهره را هم می بردیم . چه از مباحث علمی و چه از اشعار ادبی . تا امام این را فرمود مرحوم واعظ زاده شروع کرد به خواندن رباعی :

گیر همه کس کمند و من ابرویت                 جوید همه کس هلال و من ابرویت

در دایره دوازده برج تمام                             یک ماه مبارک است آن هم رویت

امام هم فی البداهه این رباعی را در پاسخ او فرمودند :

گشود چشم نگارم زخواب ناز از هم              نظر کنید در فتنه گشت باز از هم

تو در نماز جماعت مرو که می ترسم        کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم

بعد مرحوم واعظ زاده شعر معروف مولوی را خواند که :

بشنو از نی چون حکایت می‌کند                   وز جدایی ها شکایت می‌کند

امام در پاسخ فرمودند :

نشنو از نی کآن نوای بی نواست                 بشنو از دل کآن حریم کبریاست

نی بسوزد تل خاکستر شود                        دل بسوزد خانه دلبر شود

 

برداشت‌هایی از سیره امام خمینی ( ره ) - ج ۲ - ص ۱۷۷

 




کلمات کلیدی :

گل گلی

ارسال‌کننده : گل دختر در : 85/7/3 1:22 عصر

گل دختر

گل دختر

گل دختر

گل دختر

گل دختر

گل دختر




کلمات کلیدی :

<   <<   46   47   48   49   50      

الکسا